نیا باران زمین جای قشنگی نیست
من از جنس زمینم و خوب می دانم
که گل در عقد زنبور است
ولی سودای بلبل دارد و،
پروانه را هم
دوست میدارد
نیا باران پشیمان میشوی از آمدن
زمین جای قشنگی نیست
در ناودان ها گیر خواهی کرد
من از جنس زمینم خوب می دانم
که اینجا جمعه بازار است
و دیدم عشق را در بسته های زرد کوچک نسیه میدادند
و دور از چشم او در دستهای دیگری احساس میکارند
در اینجا قدر مردم را به جو اندازه می گیرند
در اینجا شعر حافظ را به فال کولیان در به در اندازه
می گیرند
نیا باران زمین جای قشنگی نیست
در اینجا کام میگیرند مردانش
هوس ها را به نام عشق
و من با چشم خود دیدم سقوط ادمی از آدمیت را...
نیا اینجا برای پاکی ات دامی است گسترده...
نیا باران
من از اهل زمینم خوب میدانم بهای سادگی را با شکستن میدهند این ها...
همان هایی که از عشق تو میمردند میمانند و میمیری!
نیا باران زمین جای قشنگی نیست!
نظرات شما عزیزان: